افتخارات طلایی هادی رضایی، دارنده نشان مشهدالرضا(ع) | از معلولیت تا قهرمانی جهانی برگزیده نشان مشهد الرضا (ع) در سال ۱۴۰۲: این رویداد فضایی برای معرفی افراد سرآمد است هوای امروز مشهد، برای گروه‌های حساس ناسالم است (۳ دی ۱۴۰۳) | برای مقابله با آلودگی هوا باید برنامه‌محور پیش برویم افزایش چشمگیر آلاینده‌ها در مشهد | هوای کلانشهر مشهد امروز هم آلوده است (۳ دی ۱۴۰۳) هشدار خودمراقبتی برای شهروندان کلانشهر مشهد صادر شد | مشهدی‌ها ماسک تنفسی بزنند (۳ دی ۱۴۰۳) «کافه بازی»، «کافه علم» و «کافه کارآفرینی» ویژه دختران مشهدی احداث می‌شود شهردار مشهد: بوستان‌های «بهشت» و «آفتاب» ویژه بانوان به زودی به بهره‌برداری می‌رسد مبدا تعیین مسافت شهر مشهد از سایر شهر‌ها کجاست؟ چهارمین کنفرانس بین‌المللی برنامه‌ریزی و مدیریت شهری در مشهد مقدس برگزار می‌شود نشان مشهدالرضا(ع) باعث رونق فعالیت‌های مردمی و جهادی می‌شود لزوم معرفی مشهد به عنوان دومین کلانشهر مذهبی دنیا روزشماری وقایع انقلاب اسلامی در مشهد، از اول تا چهارم دی‌ماه ۱۳۵۷ (بخش اول) | بیمارستان شاه‌رضا، پایگاه انقلاب مشهد آغاز هفته ملی مشهد با اجرای برنامه‌های ویژه فرهنگی، هنری و گردشگری جذب ۲۱ بانوی آتش‌نشان در مشهد ابلاغ برنامه‌های استقبال از بهار ۱۴۰۴ در مشهد از نیمه دی‌ماه هوای کلانشهر مشهد، همچنان آلوده است (۲ دی ۱۴۰۳) ناصحی: رویداد نشان مشهد الرضا(ع) باید در سطح ملی و بین المللی دیده شود نشان مشهد الرضا(ع)؛ فرصتی برای آشنایی نسل آینده با چهره‌های تاثیرگذار اقتصادی مشهد برگزاری اولین نشست کارگروه زیارت شورای عالی استان‌های کشور اختصاص ۱۳۰ تاکسی ون به تاکسیرانی مشهد (۲۸ اذر ۱۴۰۳) یادگارهای کوهسنگی مشهد در دل سازه‌های شهر
سرخط خبرها

درباره فروغ السلطنه آذرخشی، مؤسس اولین مدرسه دخترانه در مشهد

  • کد خبر: ۲۰۴۱۲۳
  • ۱۴ دی ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۶
درباره فروغ السلطنه آذرخشی، مؤسس اولین مدرسه دخترانه در مشهد
فروغ‌السلطنه آذرخشی موسس نخستین مدرسه دخترانه در مشهد است.

به گزارش شهرآرانیوز هنوز شبِ شب نشده بود، ولی هوا داشت تاریک می‌شد. سوز نداشت، اما گرم هم نبود. فروغ خانم برای دو شب ماندن توی مشهد به جای هتل و اتاق، با کمک یکی از رفقایش، اتاقی توی مدرسه اجاره کرده بود. زنی که آمده بود دنبالش پرسید: «تنهایید؟» فروغ خانم گفت: «آره دیگه.» 

زن دوباره پرسید: «معمولا مدرسه رو به خانواده‌های پرجمعیت اجاره می‌دن، یعنی اینجا خیلی واسه خانم تنهایی مثل شما جای خوبی نیست. یه ذره کروکثیفه و...» فروغ خانم خندید و باقی موهایش را سراند داخل شالش. گفت: «من خودم یه زمانی توی همین کوچه سرشور که الان ازش رد شدیم، یه مدرسه ساختم که شبا از ترس قومِ مغول که نیان خرابش کنن، تنها داخلش می‌خوابیدم. می‌ترسیدم بیان هرچی رشته کرده بودیم رو پنبه کنن.

سابقه دار هم بودن، چون این جماعت قبلش مدرسه زیاد خراب کردن.» زن چشم هایش گرد شد و افتاد به سؤال کردن، ولی انگار لکنت گرفته بود. گیج شده بود، نمی‌دانست چی بپرسد. گفت: «یعنی تنها...» فروغ خانم انگارکه تازه سرحال شده باشد گفت: «۱۲۹۶‌ می‌شه چندسال قبل؟ صدوخرده‌ای سال قبل من اولین دبستان دخترانه مشهد رو ساختم. دوتای دیگه هم بعدش ساختم، ولی این یکی روی بیشتر دوست دارم.

قبلش همه می ‎اومدن می‌گفتن شازده خانم! اینجا نمی‌ذارن از این کارا بکنی. بزرگای شهر چشم چپ می‌کنن و هیچ رقمه اجازه نمی‌دن نه دخترای خودشون نه دخترای بقیه برن مدرسه.» زن پرسید: «کجا بوده این مدرسه؟» فروغ خانم گفت: «توی کوچه سرشور.» زن هنوز نمی‌دانست مدرسه دخترانه آن هم صدسال پیش یعنی چه؟ نمی‌توانست بفهمد رفتن دختر‌ها به مدرسه در نظر مردمِ آن روزگار چه جنایت بزرگی تلقی می‌شده است. فروغ خانم نگفت حتی تابلو مدرسه را یک جوری با ریسمان آویزان می‌کردند سر مدرسه که وقتی جماعتی برای خراب کردنش بیایند زود تابلو را جمع کنند. می‌رفت بالای پشت بام، تابلو را برعکس می‌کرد و می‌چرخاند. زن پرسید: «پس چند نفر دانش آموز داشتین؟»

خانم گفت: «اولش با هشت تا دختر خوشگل کوچولو شروع کردیم. بهشون گفتم سر نمازاتون دعا کنید این مدرسه رو خراب نکنن. دعاشون مستجاب شد فکر کنم که همه ما زنده موندیم و کار کردیم.» فروغ خانم بعد بدون معطلی وقتی ماشین پیچید توی کوچه و سردر بزرگِ مدرسه را دید پرسید: «کلاسی که واسه من اجاره کردن بزرگه یا کوچیک؟ تخته سیاهم داره؟» زن هاج وواج نگاه به خانم کرد. انگار دیر می‌فهمید و می‌شنید. چندتا ماشین توی حیاط مدرسه بودند و چند بچه هم وسطش داشتند بازی می‌کردند.

فروغ السلطنه پرسید: «می دونی من چقدر توی کلاس و بالای پشت بوم مدرسه خوابیدم و کشیک دادم؟ خیلی. می‌گم از اینجا تا روستای ازغد چقدر راهه؟ من اون جا به دنیا اومدم.» زن گفت: «یکم راهش دوره، ولی خب می‌شه رفت.» فروغ خانم تندتند از پله‌ها رفت بالا و در بزرگ‌ترین کلاس مدرسه را باز کرد و یک نفس عمیق کشید. هنوز روی تخته رد نوشته‌ها پیدا بود. چرخی زد و نشست روی پله، زیر تخته وایت بُرد. فلاکس چایش را درآورد.

رو به زن گفت: «عزیزالملوک، دخترم، اومد توی همین مدرسه خودم درس خوند بعد هم اومد همین جا معلم شد. می‌گم باید به سلطانُف، شوهرم، می‌گفتم بعد از مرگت به جای خونه، می‌رفتیم توی مدرسه زندگی می‌کردیم. راستی! تخته رو پاک نکنی یه قت.» فروغ خانم دو استکان چای ریخت و بعد رو به زن کرد و گفت: «راستی! تو اینجا چیکار می‌کنی؟ معلمی یا مسافری یا چی؟»

زن گفت: «خانم من خونه ام اینجاست. توی مدرسه زندگی می‌کنم.» خانم بلند شد رویش را بوسید و گفت: «چقدر قشنگ. باریکلا. چه شانسی آوردم من. می‌دونم سخته ها، ولی خب قشنگه. می‌گم، این بچه‌های توی حیاط بابا یا ماماناشون همه معلم  اند نه؟!» زن گفت: «آره دیگه.» خانم گفت: «اگر بتونم با بچه‌ها یه شب رو اینجا توی این کلاس بخوابم با خیال راحت برمی گردم. این جوری خیلی بهم خوش می‌گذره.

اون روزایی که من توی مدرسه می‌خوابیدم مثل خودت خونه زندگی هم داشتم. هفتا بچه داشتم.» شب هم بچه‌ها آمدند هم مادرانشان. فروغ السلطنه تا نزدیکی‌های صبح از خاطراتش حرف زد و اینکه خوابیدن زیر سقف مدرسه چه نعمت بزرگی است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->